رهام جانرهام جان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

رهام لبخند خدا

نوروز۹۳

پسر گلم عشق قشنگم از اینکه خاطراتتو با تاخیر مینویسم خیلی شرمندم قول میدم که دیگه تکرار نشه۰ نوروز امسا لم مثل سالهای قبل رفتیم اهواز ساعت ۵ صبح پرواز داشتیم البته کسی خبر نداشت ساعت ۶:۳۰ رسیدیم دم در شما تو بغل من خواب بودی به موبایل خاله منا زنگ زدم چون میدونستم که میره سر کار گفتم درو بازکن بیچاره شوک شده بود تورو رو تخت ابوالفضل خوابوندم خااه منا میخواست اونو ببره خونه بابایی که چشماشو باز کرده بودمنودید کلی ذوق کردو پیشم موند خوابیدیم ساعت ۹بیدارشد شروع کردبه حرف زدن که تو هم بیدار شدی ابوالفضل میگفت رهام ساکتونو بازکن که ماشیناتو ببینم منم شماو بردم خونه بابایی مامانی۰خواب بودن غزال جون که اونجا بود درو بازکرد با چشمهای خواب...
1 خرداد 1393
1